نام: محمد حسن
نام خانوادگی : شریف طبع
لقب : شیخ شریف قنوتی
تاریخ تولد : 1313
محل تولد : اروندکنار(استان خوزستان)
تاریخ شهادت :1359/7/24
*****اولین شهید روحانیت*****
منبع:ravayatgar.org
مقام معظم رهبری : من شیخ شریف را میشناسم، ایشان قبل از انقلاب با من در ارتباط بوده است.
مردی شبیه ابوذر
محمدحسن شریف طبع، معروف به شیخ شریف قنوتی، در سوم تیرماه 1313 شمسی در اروندکنار در استان خوزستان به دنیا آمد و در دامان پدری روحانی و مادری پارسا تربیت و پرورش یافت. روح مذهبی حاکم بر خانواده، زمینهای را فراهم آورد تا محمدحسن راهی
مکتبخانه شود. او پس از نُه ماه توانست زیر نظر استاد خود، قرآن را ختم نماید و استعداد سرشار او در فراگیری دروس کلاسیک باعث شد که به پیشنهاد مدیر مدرسه و نظر مساعد معلمان، مدرسه را از کلاس دوم ابتدایی آغاز کند. بعد از اتمام کلاس ششم ابتدایی، راهی
حوزه علمیه آبادان شد. پس از آن به خاطر دستیابی به علوم جدیدتر و استفاده از محضر اساتید گرانقدری چون حضرت امام خمینی و آیتالله گلپایگانی و دیگر علمای دینی راهی حوزه علمیه بروجرد و قم گردید.
عهدهداری امام جماعت یکی از مساجد بروجرد، اجرای برنامههای دینی و ایراد سخنرانی در آن مساجد، آغاز فعالیتهای مذهبی و سیاسی او را رقم زد. او به مرور وارد جریانات سیاسی علیه رژیم شاه شد و در سخنرانیهایش به افشاگری پرداخت و همین امر باعث تحت
نظر گرفتن او از طرف ساواک شد. یافتن نقطهای محروم از کشور برای ارائه آموختههای دینی و نگرانی از تعقیب توسط نیروهای ساواک، شیخ را بر آن داشت تا هجرت کند. روستای سرنجلک در منطقه فارس، سه سال میزبان شیخ بود.
در سال 1339 با دختر مرحوم حکمتی ازدواج کرد. پس از آن به خاطر وسعتدادن به دامنه فعالیتهای خود و درخواست جمعی از مؤمنین شهرستان اردکان به آنجا رفت و هجده سال یعنی تا پیروزی انقلاب در آن دیار باقی ماند.
شهید قنوتی همگام با قیام 15 خرداد 1342 ش، علناً وارد صحنه سیاسی شد و در جهت معرفی نهضت امام خمینی از هیچ کوششی دریغ نورزید. او که پیش از این بارها مورد بازخواست ساواک قرار گرفته بود، پس از آن بارها دستگیر و روانه زندان شد و تحت
انواع شکنجههای جسمی و روحی قرار گرفت به طوری که رنج ناخن کشیدنش در زندان، تا آخرین روزهای شهادت او را رها نکرد. او تا پیروزی انقلاب اسلامی، ممنوعالمنبر بود.
فعالیتهای فرهنگی، ، اجتماعی و مبارزاتی او را میتوان در عنوان ذیل دستهبندی کرد:
سنتشکنیهای مرسوم و بیپایه و اساس و روشنگری در زمینه خرافاتی که وارد دین شده بودند، مبارزه با تحریفات عاشورا، ترویج روضهخوانی در منازل، اعزام روحانیون به روستاها، راهاندازی کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی، بزرگداشت مراسم جشنها و
عزاداری ائمه هدی، معرفی حضرت امام به عنوان مرجع تقلید و توزیع رسالهها و انواع کتب و نوارهای سخنرانی آنحضرت در بین مردم، شرکت دادن بانوان در برنامههای مذهبی و... ؛
به دنبال حضور مؤثر او در منطقه بود که از طرف حضرت امام خمینی به عنوان نماینده ایشان برگزیده شد و آنحضرت در پیامی او را «عمادالأعلام» لقب داد. او همچنین به عنوان نماینده حضرت آیت الله گلپایگانی انتخاب و مأمور جمعآوری وجوهات هر دو مرجع
تقلید مسلمین شد.
از جمله فعالیتهای سیاسی او میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
ایستادگی در مقابل برگزاری جشنهای شاهنشاهی، ارتباط با جمعیت فدائیان اسلام، بزرگداشت شهادت آقامصطفی خمینی، گسترش دامنه قیام 15 خرداد در سپیدان و اردکان فارس، تشکیل گروههای مخفی جوانان مبارز، جمعآوری کمکهای نقدی برای تداوم نهضت امام
خمینی، راهاندازی تظاهرات و راهپیمایی علیه رژیم، انهدام دکل تلویزیون در ارکان و...
با شروع جنگ تحمیلی، شهید قنوتی با حضوری عاشقانه و فعال در دو جبهه پشتیبانی و خط مقدم، اوج اعتقادات دینی و التزامات عملی خود را به ولی امر مسلمین نشان داد. با این اندیشه، بیدرنگ با تجهیز گروهی از جوانان غیور بروجردی، عازم جبهههای نبرد شد و روزها
دشمن را مشغول خود کرد تا دیگر جوانان کشور به یاری برسند. خرمشهر درگیر و دار بحرانی بسیار وحشتناک بود که شهید قنوتی وارد آن شد. زبان گیرا، چهره بشاش، شجاعت مثالزدنی و لباس روحانیاش، مزایی بود که او را در بین رزمندگان اسلام برجسته کرده و
پیروی از او را پذیرفتنیتر میکرد.
ساماندهی و هدایت نیروهای رزمنده، پشتیبانی و حمایت از امدادرسانی خواهران رزمنده، تشکیل گروههای رزمی «اللهاکبر» و «ابوذر»، تلاش در جهت انتقال اخبار جنگ به حضرت امام، جلوگیری از سوء استفاده منافقین در میدان رزم، تقویت بنیادهای فکری رزمندگان
اسلام، مقابله با جنگ روانی دشمن و دمیدن روح شهادتطلبی در بین رزمندگان اسلام، از مهمترین اقداماتی بود که شیخ، خود را موظف به انجام آن میدانست.
حضور شهید قنوتی در کسوت فرماندهی میدان جنگ، تصویری متعالی و غرورانگیز از روحانیت مبارز بود که در کوچهپسکوچههای خرمشهر شکل گرفت.
سرانجام شیخ در 24 مهر1359به دست شقیترین افراد دشمن به شهادت رسید و در مظلومیتی عظیم به سوی منتهای عظمت هستی، پیش رفت و نام مقدس آن شهید والامقام به عنوان اولین روحانی شهید دفاع مقدس به ثبت رسید.شهادت برای مردی که پیش از قیام 15
خرداد 1342اش، خانه به خانه و روستا به روستا تنها گمشده او بود و در راز و نیازهای شبانه و بر سجاده نماز شبهایش بارها آن را از خداوند طلب میکرد، زیباترین، بزرگترین و دوستداشتنیترین، هدیهای است که خداوند متعال
به چنین بندهای عطا میفرماید.
چند روایت کوتاه از زندگی شهید:
- برای فرار از دست ساواک، نُه شناسنامه با نُه فامیلی مختلف درست کرده بود. هر بار یکی را نشان میداد. آخر هر جا میرفت، دستگیر میشد؛ در قم، تهران، اصفهان، مشهد و... همه جا پرونده داشت.
دستگیری و زندان
- به خواهر شیخ طعنه میزدند که مردم دارند جوانهاشان را کفن میکنند آنوقت شیخ شما دستهایش را حنا میگذارد؟! جریان را از او پرسیدم، گفت: نمیخواهم ناراحت شوی. بالاخره با اصرار من توضیح داد که: ساواک برای فهمیدن نحوه ارتباطم با امام خمینی
شکنجهام کرد. اول با کابل میزدند بعد روی ناخنهایم اتو کشیدند، چون نتیجه نگرفتند اول آب سرد رویم ریختند و بعد آب داغ و من فقط اللهاکبر میگفتم! با دستگاه، ناخنهایم را کشیدند و آب نمک و فلفل روی زخمهایم ریختند. به آنها بگو هر وقت ناخنتان را کشیدند و شما حنا
گذاشتید، رنگش به آسانی نمیرود.
روزهای سخت عشق
- پسرش را از روز اول فرستاد جبهه! آن یکی را هم میخواست با خودش ببرد خرمشهر؛ به شوخی میگفت: میبرم مواظبشان باشم. بعد مصائب حضرت زینب را به همسرش یادآوری کرد و گفت: اولاد بزرگ کردیم برای کِی؟ الآن اسلام خون نیاز داره، بیست
ساله انتظار چنین روزی را میکشیدم.
هراس دشمن
- شیخ به اسیر عراقی گفت: چرا تا الآن خرمشهر را نگرفتهاید؟ جواب داد: ما به صدام گفتهایم مسئله گرفتن خرمشهر، مسئله توپ و تانک و لشکرکشی نیست، چون شیخ لجوجی به نام شریف هست که با عدهای محصّل و ایمانی کامل از خرمشهر دفاع میکند.
لباس بندگی
- میگفتم عراقیها به این لباس حساساند، لباس نظامی بپوشید. با تبسم میگفت: با خدا عهد بستهام لباس پیامبر، لباس آخرم باشد، کفنم باشد! میخواهم به رسولالله بگویم حق این لباس را ادا کردم.
در آرزوی شهادت
- تعادلش را به خاطر خستگی از دست داده بود و به سمت شیخ آمد. شیخ صورتش را بوسید و سپس پایش را. با اعتراض گفتم چرا؟ شیخ فرمود: خواستهای از خدا دارم، امیدوارم با بوسه به پای این رزمنده به آن برسم.
سرانجام عاشق
- خودرو با اصابت موشک آرپیجی 7 واژگون شد. بعثیها پایکوبی کرده و میخواندند: «اسرنا الخمینی» یک خمینی را اسیر کردیم!
شروع کرد به نصیحتشان که امروز حسین زمان خمینی است و یزید زمان صدام، بیائید زیر بیرق حسین.
شروع کردند به تیراندازی کردن به دست و پا و بدن شیخ! ناگهان فرماندهشان که خیلی عصبانی شده بود، سرنیزهای برداشت و با حمله به سمت پیکر نیمهجان شیخ، آن را شقیقهاش فرو برد و شروع کرد به بریدن جمجمه وی! تنها، ذکر معشوق بود که این لحظات طاقترسا را
قابل تحمل میکرد، فقط میگفت: اللهاکبر!
جمجمه شیخ را که برداشت، مغزش به روی زمین گرم خرمشهر افتاد. این بار هلهلهکنان میگفتند: «قتلنا الخمینی»؛ یک خمینی را کشتیم! این پایان ماجرا نبود، پای شهید را گرفته، در خیابان میکشیدند و بر پیکر مطهرش لگد میزدند، عمامه را به گردنش بسته و او را از
ساختمانی آویزان کردند.
و این بود سرانجام مردی که سالها به دنبال شهادت در ادای تکلیف، کوتاهی نکرد و عاقبت در روز 24 مهرماه 1359 مصادف با عید قربان، اسماعیل جانش را تقدیم به ابراهیم زمان کرد.
سه مزار
آنقدر خاطره شهید در دل مردم جاودانه شد که سنگ مزار یادبودی در گلزار شهدای اردکان برای شهید ساختند و یکی هم در بهشت شهدای بروجرد؛ مدفن اصلی این شهید بزرگوار در زادگاهش آبادان است.
شیخ شریف و امام خمینی
شیخ محمود، معروف به چریک پیر آبادان تعریف میکرد که خدمت حضرت امام رفتیم. وقتی امام متوجه شدند که من پدر شهید قنوتی هستم، فرمود: (عجب پسری داشتی آقای قنوتی) شیخ محمود میگفت: شریف پسر خودم است ولی او را نمیشناسم، من غبطه میخورم که چرا من جای شریف نباشم.
روحش شاد